5- صبح برفی!


چون که هوا سرد شود یک دو ماه

برف سپید آورد ابر سیاه

(نظامی)






« بارش برف »



در یک صبح برفی در پررفت و آمدترین جاده کشور ... یک چرخ 360 درجه‌ای با ماشین زدن ... اولش کیف داشت ... ولی وقتی فکر بهونه‌های زندگی‌ات رو می‌کنی هـُری دلت می‌ریزه!!!




نظرات 11 + ارسال نظر
عارفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 21:51

بررررررررررررررررررررررف

عارفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 21:52

واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره واقعا!

خیای ترسیدم .. البته بعدش
دیگه عمرن سوار ماشین متفرقه بشم

سپیده شنبه 25 دی 1389 ساعت 11:44

وای چه وحشتناک !!
.
حادثه هیچ گاه خبر نمی کند ! چه ماشین متفرقه چه غیر متفرقه!
.
صدقه بزارید کنار حتمن..

چشم

سپیده شنبه 25 دی 1389 ساعت 11:50

برف فقط واسه برف بازی خوبه . یه گوله برفی بزرگ درست کنی اونی رو که دوسش داری بزنی!

.

واقعا

ما هر چی گفتیم به این عارفه بیا خونه ما برف بازی کنیم نیومد

Ginjer شنبه 25 دی 1389 ساعت 19:03

صبح زود از خواب بیدار میشوی و وقتی پرده را پس میزنی، می بینی شهر سفید پوش شده.
زنگ میزنی به عاشقت که عاشق جان بیا برویم برف بازی در پارک بغل خان مان.
برف بازی همان عاشق بازی است.
عاشقت بعد از کمی غرولند که حالا چرا صبح به این زودی، قبول میکند.........

قسمتی از کتاب «یوسف آباد، خیابان سی و سوم»
نوشته سینا خداداد

آری بهت نمیدم تا یه خورده بیشتر حال کنم!!!
تک خوری......!

این کتاب رو بده به من بخونم

میگم کتاب ونک نداری؟

Ginjer شنبه 25 دی 1389 ساعت 19:12

ادامه:
عاشقت سپیدپوش می شود. عاشق سپدپوشت دست هاش را بالا می برد و میگوید: تسلیم... ا
ز جیب پالتو پوست قیمتی اش جعبه مثلثی شکلات تابلرون را بیرون می آورد و جلوت می گیرد.
می گوید: آشتی... تو عشوه خرکی می آیی و ابروت را بالا می اندازی و میگویی نچ نچ...
میگوید اینکه رشوه نیست، پیام عاشقانه است خنگ خدا... تو نیشت تا بناگوش باز میشود.
عاشق ها همیشه میتوانند دو تا گوش مخملی روی سرت سبز کنند.



البته بستگی داره تصورت از عشق چی باشه :)

عارفه یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 00:57

جینجر نذار بگم
تک خوری .................
خودت می دونی

!!!! دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 10:30

از دشمنان برند شکایت به دوستان !
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم !

هر کسی دلتو شکسته صداشو در نیار!
یه روزی دلش میشکنه صداش در میاد

عارفه دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 10:49

دایی جونم جوابت به !!!! خیلی قشنگه

سپیده دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 12:28

زمستونم داره تموم میشه ...
دلم یه آدمِ برفی میخواد !

این روزا آدم برفی درست کردن خیلی مشکل شده !!
.
همه تا درخت صنوبر می بینن فرار میکنن!!!

.


سپیده دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 13:51

کتاب از "ق...م تا ستارخان نوشته ج.. توپولوف!" رو هم حتمن بخونید .. خیلی جالبه !!!!!!!!!!!!!!!
.
یه کم زیادی تخیلیه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد