یار تا مست شراب است وفایی دارد
ای حریفان مگذارید که هوشیار شود
آنکه با زندگی میسازد، میبازد.
با زندگی نساز،
زندگی را بساز.
(زرتشت)
دیشب با یکی از دوستان قرار داشتم. سر وقت نیومد! کلی بد و بیراه بهش گفتم چون داشتم زیر بارون خیس میشدم!
وقتی اومد علت تأخیرش رو این طورعنوان کرد که:
وقتی از میدون داشتم رد میشدم، یه موتور سوار رو دیدم که توی تاریکی وسط خیابون، با یه پسر بچه 10 - 12 ساله که خواهر کوچیکش رو بغل کرده بود داشت دعوا میکرد که چرا پریده وسط خیابون و ... دختره واقعن مثل فرشتهها بود.
حس مهربونیم باعث شد برم جلو! دیدم پسره زبوناش بند اومده و دختر بچه از ترس داره قبض روح می شه ... با موتور سواره کلی بحث کردم و برای اینکه اون دو تا کوچولو رو آروم کنم بردمشون داخل یه سوپر و خوراکی براشون گرفتم تا آروم بشن ... حالشون خوب شد.
خودم هم کلی خوشحال شدم که تونستم اونا رو خوشحال کنم.
با خودم گفتم: چرا بعضی وقتا ما بزرگترها برای راحتی خودمون اینقدر بیانصاف میشیم!