7- سومین دل‌نوشت






اصحاب کهف را می‌گویم


گیرم به اندازه آنها دل‌مان از ظلم نمی‌لرزد.

گیرم یک دهم آنها جـَنـَم و جرأت هجرت از سیاهی‌ها را نداریم.

اما باور کن یک چیزمان با آنها مو نمی‌زند:

 تنها وقتی می‌فهمیم سکه‌هامان اعتبار ندارد ...
که از آغوش امن کهف حسینی که تویی، جدا می‌شویم ... باقی‌اش را خوابیم.


برگرفته از وبلاگ نذر موعود



6- دومین دل نوشت (احساس عجیب!)



خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

 

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

 

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم

آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

 

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست

در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

 

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست

چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

 

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست

اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

 

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست

احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

 

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار

می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

 

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

 

محاکا: ۱- (مصدر ) حکایت کردن با یکدیگر / ۲- عین قول کسی را نقل کردن  / ۳- مشابه بودن / ۴- ( اسم ) گفتگو / ۵ - شباهت.




من یه دوست دارم به اسم مجید :)

بیشتر از ۱۰ سال هست که دوست صمیمی هستیم و از برادر هم نزدیک‌تر (برادر هم دوست به)


اون هم برای خودش دوستایی داره و ...


گاهی وقتا که می‌بینم با دوستاش بگو و بخند می‌کنه و معاشرت، احساس می‌کنم منو دوست نداره و توی دلم ازش دلخور می‌شم!

اینجور تصور کردن خودخواهی هست و از معرفت به دور


اطمینان دارم که هیچ وقت، تا وقتی دوست خوبی باشم، هر چقدر هم ازش فاصله داشته باشم باز هم رابطهی دوستیمون قطع نمیشه.

پس باید خودم رو درست کنم!

موفق باشم



5- صبح برفی!


چون که هوا سرد شود یک دو ماه

برف سپید آورد ابر سیاه

(نظامی)






« بارش برف »



در یک صبح برفی در پررفت و آمدترین جاده کشور ... یک چرخ 360 درجه‌ای با ماشین زدن ... اولش کیف داشت ... ولی وقتی فکر بهونه‌های زندگی‌ات رو می‌کنی هـُری دلت می‌ریزه!!!




4- چگونه باید نیایش کرد؟


جامی است که عقل آفرین می‌زندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش

این کوز‌ه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

(خیام)




قانون زندگی قانون باور و اعتقاد است.

چگونه باید نیایش کرد؟ (در ادامه مطلب)




ادامه مطلب ...

3- خدا پلنگی را دوست‌تر دارد که دورتر می‌پرد!

  

حکایت ماه و پلنگ عشق
(عرفان نظر آهاری)  

 

عشق، پلنگی ست که در رگ‌هایم می‌دود. پلنگی که می‌خواهد تا خدا خیز بردارد.
من این پلنگ را قلاده نمی‌بندم و رامش نمی‌کنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند.

خدا ماه است و این پلنگ می‌خواهد تا ماه بپرد.
حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکن‌تر است، زیباتر است.
پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می‌زند؛
اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه، می‌افتد.
دره‌های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه‌شان به آسمان نرسیده است.
خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می‌گیرد، نه رسیدن‌اش را.
و پلنگان می‌دانند که خدا پلنگی را دوست‌تر دارد که دورتر می‌پرد!