30- الاغ!



آنکه بار ننگ و عارِ ابلهان گیرد بدوش

او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ


دل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دین

شغل دنیا کی گذارد بهر دینداری دِماغ


ابلهان را واعظی کردن نه کار تـُست فیض

کار خود نیکو کن و می‏ دار از عالم فراغ


غزل شماره 516 فیض کاشانی




الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه

 

یک روز ملانصرالدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله‏ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را به طرف پایین هدایت کرد.


ملا نمی‏دانست که خر از پله بالا می‏رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی‏آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می‏پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می‏خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی‏شود.

برگشت.


بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!




نتیجه اخلاقی!


نظرات 1 + ارسال نظر
فانی شنبه 18 تیر 1390 ساعت 10:41

بعد به الاغ میگن الاغ !!

.
بیچاره الاغ ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد