حکایت ماه و پلنگ عشق
(عرفان نظر آهاری)
عشق، پلنگی ست که در رگهایم میدود. پلنگی که میخواهد تا خدا خیز بردارد.
من این پلنگ را قلاده نمیبندم و رامش نمیکنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند.
خدا ماه است و این پلنگ میخواهد تا ماه بپرد. حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکنتر است، زیباتر است.
پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست میزند؛
اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه، میافتد.
درههای جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجهشان به آسمان نرسیده است.
خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه میگیرد، نه رسیدناش را.
و پلنگان میدانند که خدا پلنگی را دوستتر دارد که دورتر میپرد!