13- بی ‏انصاف نباشیم!


یار تا مست شراب است وفایی دارد

ای حریفان مگذارید که هوشیار شود



آنکه با زندگی می‏سازد، می‏بازد.

با زندگی نساز،

زندگی را بساز.

(زرتشت)


دیشب با یکی از دوستان قرار داشتم. سر وقت نیومد! کلی بد و بیراه بهش گفتم چون داشتم زیر بارون خیس می‏شدم!

وقتی اومد علت تأخیرش رو این طورعنوان کرد که:

وقتی از میدون داشتم رد می‏‏شدم، یه موتور سوار رو دیدم که توی تاریکی وسط خیابون، با یه پسر بچه 10 - 12 ساله‏‏‏‏ که خواهر کوچیک‏ش رو بغل کرده بود داشت دعوا می‏کرد که چرا پریده وسط خیابون و ... دختره واقعن مثل فرشته‏ها بود.

حس مهربونیم باعث شد برم جلو! دیدم پسره زبون‏‏اش بند اومده و دختر بچه از ترس داره قبض روح می شه ... با موتور سواره کلی بحث کردم و برای اینکه اون دو تا کوچولو رو آروم کنم بردم‏شون داخل یه سوپر و خوراکی براشون گرفتم تا آروم بشن ... حال‏شون خوب شد.

خودم هم کلی خوشحال شدم که تونستم اونا رو خوشحال کنم.



با خودم گفتم: چرا بعضی وقتا ما بزرگ‏ترها برای راحتی خودمون اینقدر بی‏انصاف می‏شیم!


37- عید!


یک مصرع از قیصر امین پور:


گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم


36- روزی خود ما آن بوده‌ایم!


سلام به همه


شیرینی لبان تو فرهادی آورد

دلخواهی آن قدر که غمت شادی آورد

اسماعیل خویی





دونالد وینی کوت (روانشناس) میگه:

"عواطف پدران و مادران، نسبت به نوزاد، شصت درصد دلبستگی و چهل درصد کینه است! چرا؟ برای این که تولد هر نوزادی مایهء شادمانی است. ولی این تولد همراه روندی از مراسم عزاداری نیز هست. چون، بچهء راستینی که بعداً پا به جهان هستی میگذارد هرگز عین آن کودک دلخواهی نیست که آدمی هنگام بارداری او تصور میکرد. و اکنون، پس از تولد، ناگزیرند او را، چنان که هست، بپذیرند".

نکته ای که کمتر از هر چیز دیگر از آن خبر داشتم، این است که کودک، ما را در برابر نوزادی قرار میدهد که روزی خود ما آن بودهایم.


کتاب روان درمانی کودکان - پروفسور مارسل روفو

35 - تولد فرشته




ساعت 13:10  دو سال پیش چه شور و حالی داشتیم





نمی دانم چرا حوصله جشن تولد گرفتن ندارم!

نمی دانم.

شاید قرار است اتفاقی بیافتد!!



34 - تمام عمر!


خبرهایی‌ برای‌ تمام‌ عمر


‌همه‌ روزنامه‌های‌ جهان‌ را ورق‌ می‌زنم، خبری‌ نیست. هیچ‌ اتفاقی‌ نیفتاده‌ است. اتفاق‌های‌ مهم‌ را توی‌ روزنامه‌ نمی‌نویسند. این‌ خبرها چه‌قدر غیرضروری‌ است! این‌ خبرها کوچک‌اند و معمولی.

 

این‌ خبرها زندانی‌اند؛ زندانی‌ روز و ساعت، آفتاب‌ که‌ غروب‌ کند خبرها بوی‌ کهنگی‌ می‌گیرند.
من‌ اما دنبال‌ روزنامه‌ای‌ می‌گردم‌ که‌ خبرهایش‌ تا همیشه‌ تازه‌ باشد، داغ‌داغ. روزنامه‌ای‌ که‌ هیچ‌ بادی‌ آن‌ را با خود نبرد. دعا می‌کنم‌ و فرشته‌ای‌ برایم‌ روزنامه‌ای‌ می‌آورد. فرشته‌ می‌گوید: این‌ همان‌ روزنامه‌ای‌ است‌ که‌ هیچ‌ طوفانی‌ را یارای‌ آن‌ نیست‌ تا برگی‌ از آن‌ را با خود ببرد. این‌ روزنامه‌ بوی‌ ازل‌ و ابد می‌دهد و خبرهایش‌ هرگز کهنه‌ نخواهد شد و به‌ سادگی‌ نمی‌توان‌ از آن‌ گذشت. این‌ روزنامه‌ همه‌ روزنامه‌هاست، روزنامه‌ سال‌ها و عمرها.
فرشته‌ می‌گوید: برای‌ خواندن‌ و دانستن‌ هر خبرش‌ باید آن‌ را زندگی‌ کنی، آن‌ وقت‌ می‌فهمی‌ که‌ اخبار بهشت‌ هم‌ در این‌ روزنامه‌ است، آگهی‌ رستگاری‌ نیز.
در نخستین‌ صفحه‌ روزنامه‌ این‌ آمده‌ است: هر کس‌ به‌ قدر ذره‌ای‌ نیکی‌ کند آن‌ را خواهد دید و هر کس‌ به‌ قدر ذره‌ای‌ بدی‌ کند آن‌ را خواهد دید.
فرشته‌ می‌رود و من‌ می‌مانم‌ و روزنامه‌ خدا، روزنامه‌ای‌ که‌ برای‌ خواندنش‌ عمری‌ وقت‌ لازم‌ است.
من‌ دیگر روزنامه‌ای‌ نخواهم‌ خواند، تنها همین‌ خبر برای‌ من‌ بس‌ است.


"عرفان نظر آهاری"